خوبان نظری برمن غمناک نکردند
تا سینه ام از تیغ جفا چاک نکردند
تابستان ؛فصل ستاره چیدن از آسمان لاجوردی، فصل گرما و میوه پزان،از راه رسیده بود. خورشید به شدت تمام بر زمین می تابید, تا میوه های در ختان برسند وقابل استفاده شوند .
در روزهای اولین فصل گرما ؛ زوج جوانی که تازه ازدواج کرده بودند . وازنظر امکانات مالی بسیار ضعیف بودند ؛ با لطف وکرم خداوند صاحب فرزند پسری شدند . مرد خانواده از یک طرف خرسند از داشتن بچه؛ واز سویی دیگر دغدغۀ چگونه بزرگ کردن اورا داشت چرا که نه مال ومکنتی ونه شغل ودرآمدی ؛تنها دارایی او چند بز وگوسفند بود که تعدادشان کمتر از بیست رأس می شد. وبه خاطر آنها در این گرمای سوزان در زیر سیاه چادر زندگی میکرد. به هر حال در این ایام خداوند فرزند پسری را به آنها داده بود . زوج جوان شاد وخوشحال وسرمست از وجود پسرشان
موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان ها
برچسبها: رنجی به رنگ زندگی واقعـــــی ؛رنجی به رنگ زندگی؛ به رنگ زندگی ؛ رنگ زندگی